سیر تحول مدرنیته و ایرادات آن


 

نوشته : آلن تورن،
ترجمه: دکتر سید مرتضى مردیها




 
اندیشه تجدد، در بلندپروازانه‏ترین روایت آن، پذیرش این است که انسان هم ارز همان چیزى است که انجام مى‏دهد؛ و بر این مبنا باید تناسبى تنگاتنگ میان تولید، که با علم تقویت مى‏شود، فن‏آورى یا دیوان‏سالارى، سازمان‏دهى جامعه، که با قانون قاعده‏مند مى‏شود، و سامان‏دهى به زندگى شخصى، که از سودجویى و البته از میل به رهایى از الزام­ها جان مایه مى‏گیرد، وجود داشته باشد. اما تناسب یک فرهنگ علمى، یک اجتماع به سامان و افراد آزاد، به جز پیروزى عقل، بر چه چیزى مى‏تواند تکیه کند؟ تنها عقل مى‏تواند تناسبى میان عمل انسان و نظم جهان درافکند؛ تناسبى که در گذشته، مطلوب بسیارى از اندیشه‏هاى دینى بوده، اما به واسطه غایت‏گرایى خاص ادیان توحیدى متکى بر وحى، فلج گردیده است. این عقل است که به علم و کاربردهاى آن جان مى‏دهد؛ هم اوست که به تطبیق حیات اجتماعى با حاجات فردى و جمعى فرمان مى‏دهد؛ و سرانجام اوست که استبداد و خشونت را برمى‏دارد و دولت مبتنى بر حقوق[۱] و رقابت آزاد اقتصادى را بر جاى آن مى‏گذارد. به این سان [بنابر ایده مدرنیسم] بشریت، با عمل بر طبق قوانین، به طور هم­زمان به سوى فراوانى، آزادى و خوشبختى پیش مى‏رود.
همین فقره اخیر است که از طرف منتقدان تجدد مورد اعتراض یا انکار قرار گرفته است. آزادى، از چه حیث، سعادت فردى یا ارضاى نیازهاى عقلانى است؟ فرض کنیم که استبداد شاه و تعلق خاطر رعیت ‏به آداب و رسوم محلى و شغلى، با عقلانى کردن تولید منافات داشته باشد. همچنین اگر هم فرض کنیم که چنین عقلانیتى باعث مى‏شود که حصارها فرو ریزد و خشونت و تجاوز عقب بنشیند و دولت مبتنى بر حقوق قوام گیرد، اما این موضوع هیچ ارتباطى با آزادى، مردم‏سالارى و خوشبختى فردى ندارد. این­که در ساختن جامعه جدید، اقتدار عقلانى‏ قانونى در کنار اقتصاد بازار بوده است‏ براى اثبات این مطلب کفایت نمى‏کند که رشد اقتصادى و دمکراسى به نیروى عقل، به هم بسته شده و مقتضى یکدیگرند. این دو، البته دوشادوش هم هستند، اما [تنها] به دلیل مبارزه مشترکشان بر ضد سنت و استبداد چنین‏اند. یعنى همراهى‏شان نقضى است، نه اثباتى. انتقادى مشابه، اما قدرى قوى‏تر، هم متوجه ربط مفروض میان عقلانى کردن و خوشبختى است. رهایى از دست اعمال نفوذ حکومت و اشکال سنتى اقتدار، زمینه‏ساز خوشبختى هست، اما ضامن آن نیست؛ چنین شرایطى هرچند پاى آزادى را به میان مى‏کشد، در همان حال، آن را پاى‏بست و پیرو سازمان متمرکز تولید و مصرف مى‏کند. اظهار این که ترقى عبارت است از حرکت‏ به سوى فراوانى، آزادى و خوشبختى، و این که اهداف سه‏گانه فوق به قوت همبسته یکدیگرند، چیزى جز یک ایدئولوژى نیست که تاریخ همواره آن را تکذیب کرده است.
منتقدان سخت‏گیر [ایدئولوژى مدرنیسم] بر این مى‏افزایند که آنچه حاکمیت عقل خوانده مى‏شود، چیزى جز سلطه روبه رشد نظام بر افراد نیست؛ یعنى همان هنجارى کردن[۲] و مطابق معیار ساختن[۳] که پس از درهم شکستن استقلال کارکنان، به عرصه مصرف و ارتباطات هم سرایت مى‏کند. این اعمال سلطه، گاه به شیوه‏اى آزادانه و گاه به شیوه‏اى آمرانه صورت مى‏گیرد؛ اما در تمامى احوال، این تجدد، حتى وقتى که آزادى سوژه را مطرح مى‏کند، هدفش تابع کردن تک‏تک افراد نسبت‏به منافع همه است، اعم از آن که این «همه‏» بنگاه اقتصادى، ملت، اجتماع و یا خود عقل باشد. آیا گسترش سلطه انسان غربى مذکر، بزرگسال و تعلیم‏یافته بر سراسر جهان، از استخدام شده‏ها تا استعمارشده‏ها و از زنان تا کودکان، به نام عقل و جهان‏شمولى آن صورت نگرفته است؟
چگونه ممکن است چنین انتقادهایى قانع‏کننده نباشد، در حالى که در پایان قرنى مطرح مى‏شود که زیر سلطه جنبش کمونیسم، نظام­هاى توتالیتر متکى به عقل، علم و فن را بر بخش مهمى از جهان حاکم کرد؟
پاسخ غرب در دفاع از مدرنیته این است که او از دیرباز، از دوران وحشت، که انقلاب فرانسه به آن مبدل شد به این عقلانى کردن آمرانه و اجبارى، و به این استبداد مصلح بدبین بوده است. از همین­رو، اندک‏اندک نگرش عقل‏گرا به جهان و عمل انسانى را با تصورى متواضعانه‏تر و صرفا ابزارى از عقلانیت عوض کرده است و به این منظور، عقلانیت را بیش از پیش در خدمت تقاضاها و نیازها قرار مى‏دهد.
اما این تصور لطیف از تجدد نیز از گزند نقد ایمن نیست. سؤال این است که آیا چنین تصورى، در بى‏معنایى گم نمى‏شود؟ و آیا بیشترین اهمیت را براى درخواست­هاى تجارتى، که بیش­ترین فوریت و در نتیجه کم­ترین اهمیت را دارند، قائل نیست؟ آیا چنین تجددى کور نیست که جامعه را تا حد بازار، پایین مى‏کشد و نه نگران نابرابرى­هایى است که افزایش مى‏دهد و نه نگران خرابى محیط طبیعى و اجتماعى خود است که به آن شتاب مى‏دهد؟
براى ایمن ماندن از آسیب این دو گونه نقد، بسیارى به تصورى باز هم متواضعانه‏تر از تجدد راضى شده‏اند. از نظر آنان، عقل بنیانگذار هیچ جامعه‏اى نیست؛ [بلکه] نیرویى نقاد است که انحصارهایى چون صنف‏گرایى، طبقات یا ایدئولوژى‏ها را فسخ مى‏کند. بریتانیا، هلند، ایالات متحده و فرانسه، با انقلاب و رد استبداد وارد مدرنیته شدند. امروز که واژه انقلاب بیشتر بار منفى دارد تا مثبت، از آزادسازى سخن مى‏رود؛ اعم از این که موضوع آن یک طبقه ستم‏دیده، یک ملت استعمار شده، زنان زیردست‏یا اقلیت­هاى تحت فشار باشند. این رهایى‏بخشى ناظر به چیست؟ براى بعضى برابرى موقعیت­ها، و براى بعضى دیگر چند فرهنگ‏گرایى[۴] معتدل. اما آیا آزادى سیاسى، فقط یک آزادى منفى است که به عدم امکان دست­یابى به قدرت یا باقى ماندن بر آن، برخلاف میل اکثریت، تحویل مى‏شود؟ خوشبختى آیا صرفا آزادى اعمال اراده و پى‏جویى امیال است؟ در یک کلام، آیا جامعه مدرن رو به سوى محو تمامى شکل­هاى نظم و تمامى مبانى سازمان‏دهى گذاشته است، تا فقط [شامل] یک جریان درهم تغییرات و خط­مشى‏هاى شخصى، نهادى یا سیاسى باشد که به وسیله قانون و قرارداد تنظیم مى‏شود؟ لیبرالیستى تا این حد گشاده، دیگر هیچ اصلى براى حکومت، تمشیّت ‏یا تعلیم تعریف نمى‏کند. دیگر تطابق میان نظام و بازیگر را که هدف عالى عقل‏گرایان عصر روشنگرى بود، تضمین نمى‏کند، و به روادارى و تسامحى فروکاسته مى‏شود که تنها در غیاب بحران­هاى شدید اجتماعى رعایت مى‏شود و به­ویژه به کسانى سود مى‏رساند که منابع درآمد فراوان و متعدد دارند. آیا تصورى تا این حد لطیف و کمرنگ از تجدد، خود را به دست‏خویش محو نمى‏کند؟ و آیا این سکوى پرش نقدهاى پست مدرن نیست؟
هرچه باشد، تجدد از قوى‏ترین پردازش آن تا نرم‏ترین و خاضعانه‏ترین روایت، وقتى که با تخریب نظم کهنه و موفقیت عقلانیت، اعم از عینى یا ابزارى، تعریف شد، نیروى رهایى‏بخش و خلاقیت‏خود را فرو نهاد، و در مقابل نیروهاى متخالفى چون دعوت عام به حقوق بشر، و تفاوت‏گرایى و نژادپرستى، لجاجتى هم­سنگ به خرج داد. تجدد، دنیاى قدسى را که هم طبیعى بود و هم الهى، هم مکشوف عقل بود و هم مخلوق خدا، درهم ویران کرد و یگانگى دنیایى را که مخلوق اراده الهى، عقل یا تاریخ بود با دوگانگى میان عقلانى شدن و سوژه محور شدن[۵] تعویض کرد.

پي‌نوشت‌ها:
 

[۱] Etat de droit
[2] normalisation
[3] standardisation
[4] Multicultarlisme
[5] Subjectivotion

منبع:مجله نقدونظر، شماره۱۹
ارسال توسط کاربر محترم سایت :afshinnazemi